مريد محض صادقم من
اگر چه عاشقي نالايقم من
مريد محض قال الصادقم من
دل ما لايق هر برتري شد
چو دينش دين حق جعفري شد
چو گويم ذكر اهل بيت مولا
شود دلشاد از من قلب زهرا
نمايم شادي قلبش مكرر
چو گويم از رئيس شيعه جعفر
ز شهري مي گذشت آن بي قرينه
ميان مكه و شهر مدينه
ميان كوچه ها آن ماه مي رفت
عجب مانند حيدر راه مي رفت
زمين زير قدومش مفتخر بود
زمان غرق گل خير البشر بود
به دور شمس رويش همچو اختر
همه اصحاب و شاگردان جعفر
ملائك جملگي در بين راهش
همه در التماس يك نگاهش
رسد آن معدن نور و تجلي
ميان راه در كوئي به طفلي
به كوچه كودك خرد سيه روي
به بازي بود با بازيچه گوي
به سوي طفل عاشق گشت راهي
به رخسارش نمود از دل نگاهي
گرفت از دست طفل آن گوي كوچك
تعجب كرد از اين كار كودك
نگاهي كرد بر رخسار صادق
چو بلبل خيره شد او بر شقايق
گل زهرا سوالي كرد از او
الا اي نونهال پاك بر گو
عزيزم بيشتر از والدينت
ز كه داري به قلب خود محبت
جواب آمد سوالت قلب برد
به زخمم باز هم اينك نمك خورد
منم دلداده يار غريبي
كه از او نيست چشمم را نصيبي
دلم را برده و دلتنگ هستم
ز بوي باده اش از دور مستم
هميشه گفته ام هرشب به مادر
بگو قصه مرا از وصف جعفر
اگر چه گفته ام هر شب به بابا
ببر طفلت به وي پور زهرا
ولي داغش نهان دارم به سينه
نبرده او مرا سوي مدينه
چو بشنيد اين سخن از طفل عاشق
ز ديده ژاله جاري كرد صادق
درون جام كودك پر عسل كرد
ز رافت طفل كوچك را را بغل كرد
بفرمود او به يارانش پيامي
بدين مضمون فرموده كلامي
كه آيا غير حب ،دين پايه دارد
به غير عشق بر سر سايه دارد
بله در مكتب و دين ولايت
محبت هست مصداق شهادت