دل شكسته


همان امام غريبي كه شانه اش خم بود




به روي شانه ي پيرش غم دو عالم بود




ميان صحن حسينيه ي دو چشمانش




هميشه خاطره ي ظهر يك محرم بود




دل شكسته ي او را شكسته تر كردند




شبيه مادر مظلومه اش پر از غم بود




اگر تمام ملائك زگريه مي مردند




به پاي خانه ي آتش گرفته اش كم بود




حديث حرمت او را به زير پا بردند




اگر چه آبروي خاندان آدم بود




شتاب مركب و بند و تعلل پايش




زمينه هاي زمين خوردنش فراهم بود




مدينه بود و شرر بود و خانه اي ساده




چه خوب مي شد اگر يك كمي حيا هم بود




امان نداشت كه عمامه اي به سر گيرد




همان امام غريبي كه شانه اش خم بود