يادگار مرتضي
اي مدينه بي قرارم،عازم ديدار يارم
وقت جان دادن به قلبم، جز غم دلبر ندارم
آتشي دارم به سينه، از نگاري بي قرينه
در دلم گرديده بر پا، از غريبي يك مدينه
امان امان اي دل
يادگار مرتضايم، ساقي صدق و صفايم
من غريب بن غريبم، وارث كوي جفايم
دشمنم شعله برافروخت، آتشي زد خانه ام سوخت
اين جفاها را عدو از، ماجراي كوچه آموخت
امان امان اي دل
كوچه هاي شهر ماتم، غرق درد است و پر از غم
مي رسد گويا هنوز از، زير خاكش ناله هر دم
قاتلم شد داغ جانان، از غم او مي دهم جان
پر گشايم سوي او كه، در برم گرديده مهمان
امان امان اي دل