رئيس مذهب
شدم شعله ور از غم مولاي دين
دل سوزان من شده شمعي حزين
مي سوزم از، غم عزايت
نوحه خوان گشته ام برايت
هستي من به خاك پايت
يابن الزهرا شوم فدايت (3)
ز داغت آسمان، ببين خون گريه كرد
ز سوز ماتمت، زمين خون گريه كرد
عالم نوحه گرفت بر لب
هستي گشته ز غم لبالب
افتاد از پا رئيس مذهب
يابن الزهرا شوم فدايت (3)
شدي يك نيمه شب، برون از خانه ات
نه عمامه و نه، ردا بر شانه ات
به پاهاي برهنه مولا
رفتي در كوچه ها چه تنها
آمد يادت عزاي زهرا
يابن الزهرا شوم فدايت (3)