سلطان مذهب


مدينه در تاب و در تب است

عزاي سلطان مذهب است

مي رود از اين دنيا، صادق آل زهرا

واويلا واويلا، واويلا واويلا

گشته پرپر از خزان اشقياء، لاله اي ديگر ز باغ مصطفي

فاطمه او برده از دلها توان، داغ او آتش زده بر قلب ما

قلب او از زهر كين آتش زده جگرش شد پاره پاره از جفا

شهر مدينه، شهر غم است، دل از غمش غرق ماتم است

شد شهيدان بي همتا، صادق آل زهرا

واويلا واويلا، واويلا واويلا

كوه غم ها به شانه مي كشي، من بميرم رنج بي اندازه ديد

دشمنش او را به بارها، نيمه شب بيرون ز خانه مي كشيد

پشت مركب هاي آن بر سيرتان با سرو پاي برهنه مي دويد

برهنه پا غرق ناله بود، به ياد طفلي سه ساله بود

مي فشاندش كز غم ها، صادق آل زهرا

واويلا واويلا، واويلا واويلا

طعنه بر او ظالمانه مي زدنند، ضربه هاي وحشيانه مي زدنند

آه از آن روزي كه مثل مادرش، آتشش بر درب خانه مي زدنند

گوئيا يك بار ديگر پيش او، مادرش را تازيانه مي زدنند

به ياد دو دست بسته بود، غرور قلبش شكسته بود

ناله مي زد وا اماه، صادق آل زهرا

واويلا واويلا، واويلا واويلا