مردي غروب کرد


مردي غروب كرد وقتي افق شكست



خورشيد ديگري جاي پدر نشست



او يك امام بود هرچند بي قيام



اويك رسول بود جبريل شاهد است



در آخرين كلام حرفش نماز بود



اوجعفر خداست،پيري كه بود و هست



از ترس بشكند دشمن نماز او



اين يك نماز نيست تيغي است روي دست



از پاي منبرش بستند دست او



قومي عبا به دوش جمعي قلم به دست



آتش چه م يكند با خانه خليل



كاذب چه مي برد از صادق الست



حرف از ثواب شد تشييع آمدند



اي دهر نابكار اي روزگار پست



زير جنازه اش جمعند عده اي



فاميل بي نماز يا با نماز مست



كاش از ره ثواب جمعي به كربلا



تشييع شاه را بودند پاي بست



وقتي افق شكست رأسي طلوع كرد



منبر سنان شد و واعظ بر آن نشست